×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

داستان

داستانی بسیار زیبا

 زنی زیبا و نازا پیش پیامیر زمانش میرود و میگوید 
از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.
پیامبر وقت دعا میکند و 
وحی میرسد او را نازا خلق کردم.
زن میگویدخدا رحیم است و میرود.

سال بعد باز تکرار میشود 
و باز وحی می آید نازا 
و عقیم است.زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و 
میرود.
سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش میبیند.کودک از آن زن ....!!!

با تعجب از خدا میپرسد :بارالها،چگونه کودکی دارد 
او که نازا خلق شده بود!!!؟
وحی میرسد:هر بار گفتم عقیم است ،او باور نکرد 
و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت

چه خوب بود اگر غم ها 
را در برابر رحمت الهی 
باور نمی کردیم.....

توکلت علی الله
با دعا سرنوشت تغییر میکند...

از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاه الهی 
بزنید تا در باز شود....

دوشنبه 12 مرداد 1394 - 10:23:00 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

na

na.

http://sssssssss.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 14 مرداد 1394   5:47:35 PM

Likes 2

 جالب بوووووووووود 

مررررررررررررررسی

خسته نباشی 

???

???.......

http://w.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 14 مرداد 1394   10:53:01 AM

Likes 2

بهترین درسها را در زمان سختی آموختم

و دانستم صبور بودن یک ایمان است

و خویشتن داری یک نوع عبادت

فهمیدم ناکامی به معنی تأخیر است نه شکست

و خندیدن یک نیایش است..

???

???.......

http://w.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 14 مرداد 1394   10:52:47 AM

Likes 2

کار خطا، خطاست حتی اگر همه آن را انجام دهند و کار نیک، نیک است حتی اگر هیچ کس آن را انجام ندهد.

http://kalej.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 13 مرداد 1394   9:33:32 PM

Likes 1

 

خدایا ...
خطا از من است ... می دانم!

از من که سالهاست گفته ام: "ایاک نعبد"،
اما به دیگران هم دل سپرده ام!

از من که سالهاست گفته ام: "ایاک نستعین "،
اما به دیگران هم تکیه کرده ام!

???

???.......

http://w.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 13 مرداد 1394   6:03:07 PM

Likes 2

ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎهی بود که ﻭﺯﻳﺮﯼ داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﻴﺮ ﻳﺎ ﺷﺮﯼ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ می‌افتاد، ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﺷﺎﻩ می‌گفت: «ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!» ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ چاقو ﺑﺮﻳﺪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ!»
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ که ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁن رﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﺭﻓﺖ، ﻭﻟﯽ این بار ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ. ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ‌ﺍﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﻣﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ خواستند ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﻳﺎﻧﺸﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻛﻨﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ کردن، ﻣﺘﻮﺟﻪ شدند ﺩﺳﺖ پادشاه ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﺺ می‌خواستند. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ پادشاه ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ کردند. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ پیش ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺣﻜﻤﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺣﻜﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ!»
ﻭﺯﻳﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: «ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎً ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ می‌شدم.»

???

???.......

http://w.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 12 مرداد 1394   10:59:20 AM

Likes 3

بسیار زیبا ،صد البته باید ب احد واحد تکیه کنی وامیدوار باشی...............

آمار وبلاگ

68352 بازدید

50 بازدید امروز

326 بازدید دیروز

997 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements