ميگويند خر پير و از كار افتادهاي را كه ديگر هيچ كاري ازش ساخته نبود در صحرا ول كرده بودند. يك گرگي او را ديد و در كمينش نشست تا بميرد و او را بخورد. خر كه گوشهاي افتاده بود گرگ را ديد و فهميد كه چه منظور و نيتي دارد. پيش خودش نقشهاي كشيد و بلند و گرگ را صدا زد. گرگ آمد پيش او، خر گفت: ?ميدونم كه ميخواي همين كه جونم دراومد مرا بخوري، منم حرفي ندارم چون در دنيا خيلي زحمت كشيدم و ديگه نميخوام زجر بكشم و صبر كنم تا از گرسنگي جونم دربياد، حالا براي اينكه هم تو زودتر از گوشت من بخوري و سير بشي، هم من زودتر از رنج پيري و گرسنگي خلاص بشم فكري به خاطرم رسيده و آن اينكه نعلي را كه صاحبم درسم دستم كوبيده تا قدرت و توانايي پيدا كنم و براش باركشي كنم تو با دندونهاي تيزت دربياري جون منم درمياد و زود ميميرم?
گرگ باورش شد. خر دستش را بالا گرفت و گرگ زير دست خر خوابيد و با دندانهاي تيزش ميخي را كه به نعل او زده بودند گرفت و همين كه خواست ميخ را با يك ضرب از دست خر بيرون بكشد خر دستش را محكم به دهن گرگ زد و تمام دندانهاي گرگ شكست و دهنش پر خون شد. گرگ كه خيلي پشيمان شده بود به خودش گفت: ?جدمان قصاب بود ما را به نعلبندي چكار!?
هنگامي كه يك نفر داوطلب انجام كاري شود كه نه از عهدهاش برآيد نه سررشتهاش را داشته باشد و عاقبت هم آن كار را خراب كند و ضرر هم ببيند آنان كه درباره او ?گاف? ميزنند و صحبت ميكنند از سر تمسخر اين مثل را ميزنند
خیلی ممنون بهار جان بی نهایت سپاسگزارم
سلام
بااینکه سن وسالی ازم گذشته وضرب المتل زیادبلدم ولی این داستان رانشنیده بودم
واقعا اموزنده است
ممنون
68367 بازدید
65 بازدید امروز
326 بازدید دیروز
1012 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian